سيداميرعليسيداميرعلي، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

امیر علی عزيز دل مامان و بابا

اين چند روز

اين چند روز اخير خيلي سرم شلوغ بود چهارشنبه هفته پيش پسرعموي بابايي با خانومش اومدند مشهد و ما اون شب اونا رو برديم طرقبه كه البته شازده كوچوي ما خواب بود و بعد چون اونا غذاي سنتي دوست نداشتند از اونجا رفتيم شام پيزا خورديم قندعسل هم كه بيدار شده بود طبق معمول هميشه دستور دوغ صادر فرمودند كه نصفشو خورد و يه كم هم روي شلوار بابايي ريخت(طفلي بابايي قربونش برم هيچي نگفت  ) ولي هر كاري كردم شازده پيتزا نخورد خلاصه شب خوبي بود                     شب بعد(پنجشنبه) يكي از دوستاي بابايي كه با خانومش از شمال اومده بودند مشهد براي شام اومدند خونه ما او...
27 دی 1391

پسرك شيطون

          عزيز ماماني چند وقته كه ياد گرفته ميره روي صندلي واز اونجا ميره          روي ميز تا اينجا اشكالي نداره ولي اين گل پسر به اين كه راضي            نيست از روي ميز در دكوري كه بين حال و پذيرايي هست رو باز         ميكنه و سرويس چيني من رو كه اونجا چيدم رو در مياره و باهاش         بازي ميكنه واي قلبممممممم                   آخه مگه ش...
19 دی 1391

يه اتفاق جالب

چند روز پيش ماهواره ما قطع شد و هر كانالي كه مي زدم نمي گرفت صبر كردم تا بابايي بياد درست كنه اما او هم نتونست قرار شد يه روز كه بابايي فرصت پيدا كرد يكي رو بياره كه درستش كنه من كه خيلي ناراحت بودم چون نميتونستم چند تا از سريالهاي مورد علاقم رو ببينم تا اينكه صبح روز بعد تلوزيون رو روشن كردم و براي اميرعلي خان فلش گذاشتم تا عمو پورنگي كه تو فلش سيو كرده بودم رو تماشا كنه و خودم رفتم توي آشپزخونه تا صبحونه بيارم وقتي اومدم با ناباوري ديدم كه اميرخان فلش رو بيرون كشيده و داره به دكمه هاي رسيور دست ميزنه و ماهواره هم درست شده وداره برنامه پخش ميكنه خيلي تعجب كردم اينجا بود كه گفتم          &nbs...
16 دی 1391

اربعين امام حسين(ع)

امروز اربعين حسيني بود من خيلي دوست داشتم كه مي تونستم تو مراسم هاي عزاداري شركت كنم ولي به خاطر شما پسرك شيطونم نمي تونم برم اما عزيزكم دلم مي خواد كه شما وقتي بزرگ شدي توي عزاداري ها شركت كني و هميشه به ياد داشته باشي كه امام حسين چرا قيام كرد و چرا شهيد. پسر گلم دوست دارم كه وقتي بزرگ شدي يه شيعه واقعي باشي و از اهل بيت وائمه اطهار الگو بگيري تا برازنده اون اسم زيبايي كه برات گذاشتيم بشي مطمئن هستم كه همين طوره قربونت بشم عشقم .   ...
14 دی 1391

نوزده ماهگي شازده كوچولو

نوزده ماهگي شازده كوچولو با دو چيز همراه شده يكي با بارش برف زمستوني كه خيلي زيباست همه جا سفيد شده اميدوارم كه روزهاي زندگي عزيز دلم هم مثل اين برفها هميشه سفيد و زيبا باشند  و دومي كريسمسِ (كريسمس مبارك)   عزيز ماماني چند وقته كه جمله بندي ياد گرفته و خيلي خيلي شرين زبون شده قربونش بشم اميرعلي ميره رو تخت دراز ميكشه و ميگه:مامان بيا شير مي خواد(مي خوام) وقتي مي خواد كاري براش انجام بدم ميگه:بلند شو چند تا كتاب داستان داره كه خيلي بهشون علاقه مندِ و اونها رو مياره مي گه قصه بگو البته خودش زودتر از من قصه رو ميگه اسم من رو ياد گرفته و وقتي ميگه ماماني اگه جواب ندم اسمم رو صدا ميزنه و م...
12 دی 1391

مريضي پسملي

چند روزه كه قندعسل بدنش ميريزه بيرون و قرمز ميشه اول فكر كردم علتش واكسن هجده ماهگيشه ولي وقتي بردمش دكتر گفت كه از حساسيت هستش البته الان خدا رو شكر بهتر شده ولي روز اول خيلي زياد بود من كه داشتم از غصه ميمردم اينقدر دوستش دارم و عاشقشم كه تا يه كم مريض ميشه دق ميكنم.الهي كه هميشه سالم و سلامت باشي عشقم لطفا براي ديدن عكسها به ادامه مطلب برويد       اینم چند تا عکس از مریضی قندعسل مامان           ...
29 آذر 1391

پارك بعد از واكسن

امروز شازده كوچولو رو برديم واكسن هجده ماهگي شو زديم همون لحظه خيلي گريه كرد ولي زود ساكت شد الهي فداش بشم اصلا دلم نميومد نگاه كنم خوب شد كه مادر جون همراهم بود بعد از اونجا تو مسير برگشت دوباره رفتيم پارك اينم عكساي قند عسلي     ...
28 آذر 1391

گردش

ديروز ظهر با قند عسل رفتيم خونه مامان جون تا شب اونجا بوديم شب بابايي اومد دنبالمون و به اتفاق چند تا از دوستامون رفتيم طرقبه.اميرعلي ماشاالله اشتهاش باز شده بود و هم كباب خورد هم ديزي الهي كه فداش بشم كاش هميشه همين جوري باشه كه موقع غذا دادن بهش اينقدر فيلم درنيارم اينم جيگرطلا و بابايي       ...
20 آذر 1391