سيداميرعليسيداميرعلي، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

امیر علی عزيز دل مامان و بابا

عکسهای 10 و 11 ماهگی قندعسل

امشب قراره بریم حرم امام رضا(ع) هم زیارت کنیم وهم بابایی رو ببینیم آخه امشب بابایی کشیک حرم و ماهم چند روزی رو میریم خونه مامان جون این هم چند تا عکس از ١٠ و ١١ ماهگی پسرطلا امیرعلی وقتی لالا داره گوشش رو می گیره جيگر مامان در حال انگشت خوردن ...
20 مرداد 1391

افطاري

ديشب خاله جون عصمت ما رو واسه افطار به رستوران دعوت كردند اولش هر چي بهت مي دادم خوب مي خوردي ولي بعد از چند دقيقه شروع كردي فضولي و هر چي روي ميز بود رو مي خواستي برداري و به هم بريزي خلاصه نذاشتي من درست غذام رو بخورم بعد سعيد جون خدا خيرش بده اومد تو رو بيرون برد و نگهت داشت تا من غذا خوردم بعد از رستوران هم رفتيم خونه يكي از دوستامون(آقا حجت و الهه خانم)كه بقيه دوستان هم اونجا جمع بودند و تا آخر شب اونجا بوديم وقتي اومديم خونه بابايي كه خسته بود خوابيد و جنابعالي طبق معمول تا سحر بيدار بودي تا بالاخره تونستم بخوابونمت  ديشب تولد بابايي  هم بود ولي چون مهموني بوديم نشد درست و حسابي بهش تبريك بگم حالا مي خوام جبران كنم &nb...
18 مرداد 1391

عكس پسملي

بالاخره موفق شدم حجم عكسهاي پسملي رو كم كنم و تو وب بذارمشون.اين هم چند تا عكس از پسر طلا. اين هم يكي ديگه                                                                                           &n...
11 مرداد 1391

دست گل به آب دادن پسملي

سلام پسمل قشنگم  اين روزا خيلي شيطون بلا شدي  و مي خواي به همه چيز دست بزي    وقتي هم كه يه چيزي رو بهت ميدم خرابش ميكني و جديدا هم لج كردن رو ياد گفتي  اگه يه چيزي كه مي خواي رو بهت ندم  حرص مي خوري يه دسته گلي كه تازگي به آب دادي  اينه كه گوشي موبايل منو خراب كردي و من مجبور شدم ديروز به همراه بابايي برم و يه گوشي جديد بخرم  گوشي گلكسي پلاس گرفتم و مي خوام با دوربين خوبي كه داره ازت عكس و فيلمهاي قشنگ بگيرم ...
13 تير 1391

راه رفتن قند عسلم

نفس ماماني چند روزيه كه مي تونه خودش بدون كمك كسي روي دو تا پاهاي كوچولو و نازش راه بره الهي كه فداش بشم خيلي بانمك مي شه وقتي تاتي تاتي ميكنه از اينكه عزيز دلم داره پيشرفت ميكنه و كم كم بزرگ مي شه واقعا لذت ميبرم و خدا رو شكر ميكنم كه اين فرشته دوست داشتني رو به ما هديه داد ولي حيف كه بابايي نيست تا شاهد راه رفتن گل پسري باشه و لذت ببره آخه بابايي چند روزي مجبور شد براي خريد و فروش يه خونه بره شمال جاش خيلي خاليه ودلم خيلي براش تنگ شده البته فردا مياد اين چند روز هم من خونه مامانم بودم روز جمعه هم كه رفتيم خونه دايي احمد مولودي بود كلي دست زديم خيلي خوش گذشت امشب پدر جون اومد دنبالمون و اومديم خونه الان هم اميرعلي جونم خوابه  ...
6 تير 1391

يك هفته ي پر مشغله

سلام عزيز دل ماماني اين هفته خيلي وقتم پر بود و نتونستم بيام به وبت سر بزنم آخه مي دوني گلم من از روز شنبه كلاس رانندگي ثبت نام كردم و چون آموزشگاهي كه اسم نوشتم نزديك خونه مامان جون بود هر روز بابايي مهربون ما رواونجا مي رسوند و شب كه كارش تموم مي شد مي يومد دنبالمون ازش خيلي ممنونم و خيلي عاشقشم من هم تو رو مي ذاشتم پيش خاله جون و مي رفتم كلاس آخه به خاله مينو خيلي عادت داري و خاله جون هم خيلي خوب از تو نگهداري مي كنه دست گلش درد نكنه چهارشنبه امتحان آيين نامه داشتم و با نمره كامل قبول شدم(ببين چه مامان زرنگي داري گلم) قرار شد كه يكشنبه هفته آينده براي تعيين ساعت تو شهري برم امروز هم كه تولد عسل جون بود و از عصر رفتيم اونجاو تا آخر...
26 خرداد 1391

يك سالگي قند عسل

عشق مامان وبابا تولدت مبارك روز جمعه دوازده خرداد يك ساله شدي عزيز دلم ما هم يه جشن تولد كوچيك خانوادگي  برات گرفتيم تو هم كه خيلي شيطون شده بودي همش مي خواستي به كيك و وسايلي كه روي ميز چيده شده بود دست بزني با كلي زحمت تونستيم ازت فيلم و عكس بگيريم شب خوبي بود خيلي خوش گذشت مامان جون (مامان من) برات ماشين كنترلي هديه داد و مادر جون (مامان بابايي) هديه نقدي دادند دست گلشون درد نكنه .شب قبلش هم آقا مهدي و سميه جون (پسرداييم و خانومش) به همراه آقا احسان و ريحانه جون(از دوستان) گفتند مي خوان بيان براي تبريك.من كه فكر نمي كردم اونها يادشون باشه  خيلي خوشحال شدم دستشون درد نكنه برات كادو لباسهاي خوشگل آوردن اون شب هم خيلي خ...
17 خرداد 1391

فرهنگ لغت اميرعلي در يازده ماهگي

بابابابا : بابا ماماما : مامان ابو : عمو دددد  اچيه : وقتي يه چيز جديد مي بينه و تعجب مي كنه و يه سري حروف نامفهوم كه نمي تونم نمونش رو تو حروف فارسي پيدا كنم تا بنويسمشون البته گل پسري بيشتر به صورت عملي منظورش رو به ما مي رسونه ...
31 ارديبهشت 1391

هشتمين مرواريد پسر طلا

امروز صبح كه داشتم به پسري صبحونه مي دادم ديدم كه گلم يه دندون جديد در آورده.تازه متوجه شدم اين دو شبي كه قندعسل ساعت سه نصف شب از خواب ناز بيدار مي شد  و تا دو ساعت نمي خوابيد و آواز مي خوند دليلش چي بود مباركت باشه گل قشنگم اميرعلي خان خيلي زود دندون درآورد اواخر پنج ماهگي بود كه دو تا دندون پايينش نيش زد.چهرش خيلي بانمك شده بود قربونش بشم و تا الان كه يازده ماهشه هشت تا دندون داره انشااله بقيه ي دندوناش هم به سلامتي در بياد و پسرم راحت بشه ...
31 ارديبهشت 1391